شبکه یک - 23 فروردین 1402

چنین گفت خداوند(۹) ("انسان"، معلم فرشته)

سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یک طرف خلیفه‌الله سمت ماست یدالخلق است سمت خاک است یک سمت آن به سمت عالم معناست که آن اصلاً سمت نیست و سمت ندارد آن می‌شود «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی» (فجر/ 29)؛ داخل شو در جرگه بندگان خاص خودم. «فَادْخُلِی» این نفس مطمئنه که به آرامش و استقرار رسیدی و جایت را در این عالم پیدا کردی. چه جایگاه بالایی است. «وَادْخُلِی جَنَّتِی» (فجر/ 30)؛ بیا توی بهشت ویژه خودم. حالا بعضی‌ها تعبیر می‌کنند که بهشت صفات نیست بلکه بهشت ذات است. چه کسی راجع به چه کسی؟ همان کسی که «یَأْکُلُ الطَّعامَ» مثل ماها غذا می‌خورد. «وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ» (فرقان/ 7)؛ مثل ما در کوچه و خیابان و بازار کار می‌کند، رفت و آمد می‌کند، مبارزه می‌کند اما همین موجود یک بُعد دیگری دارد «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی × فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی» هم «... إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص/ 71)؛ است خاکی است و هم روح‌الله است. «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (ص/ 72)؛ از آن روح خدا در او دمیده شد. از یک طرف، یعنی در سه سطح انسان کامل و خلیفه‌الله هست. ما هم سه بُعد داریم منتهی بالفعل نمی‌شود. در سه سطح هست از یک طرف جنت القاء است. «وَادْخُلِی جَنَّتِی». از یک طرف در عالم تجرّد عقلی است در عالم مثالی است. از یک طرف مثل ماها بین ماست در همین نشئه و عالم ناسوت است. آن وقت آن بُعدی که تحت تعلیم الهی است علم به اسماءالله پیدا می‌کند از آن جهت همین انسان به اذن‌الله «... بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (حدید/ 3)؛ می‌شود همه چیز را می‌داند. باطن، ظاهر، قدیم، گذشته، آینده، اینجا، آن‌جا، زمان و مکان برایش معنی ندارد. از طریق آن است که چون آن مظهر حق و خداست می‌شود خدای علیم مطلق را شناخت. از طریق ولیّ خدا می‌تواند خدا را شناخت چون این آینه آن است. از زمین بالاتر است، از آسمان‌ها بالاتر است، از همه موجودات این عالم امکان بالاتر است. از فرشته بالاتر است، از لوح و قلم بالاتر است. تسبیح و تقدیس خدا می‌کند. تمهید و تکبیر می‌گوید. تهلیل می‌کند. یعنی هم تسبیح است هم تمحید است. هم صفات تشبیهی و هم صفات تنزیهی را او دارد. لذا می‌گویند «الامام میزان الاعمال» چرا می‌گویند علی جنّت و نار را تقسیم می‌کند؟ معنی‌اش را درست بفهمیم. چرا می‌گویند ذکر علی عبادت است؟ برای این که علی سراسر ذکر خداست. چرا می‌گویند علی قسیم‌الجنّت و النار است. علی مرز بهشت و جهنم را تعیین می‌کند. چون علی شاگرد اول مکتب پیامبر(ص) و مکتب توحید است. چرا می‌گویند این‌ها میزان الاعمال هستند. آن ترازویی که اعمال همه با آن سنجیده می‌شود علی است. مرز بهشت و جهنم را علی تعیین می‌کند. در روایت داریم این موازین قسط که قرآن می‌گوید این ترازوها و میزان اعمال معیارها در دنیا و آخرت اهل بیت(ع) هستند. در رأس‌شان پیامبر اکرم(ص) و خلفای خدا هستند. یعنی چه؟ یعنی اگر می‌خواهید به اعمال‌تان نمره بدهید و ارزشگذاری کنید ببینید هر عملی مطابق عمل این‌هاست؟ هرجا مثل اینها و شبیه این‌ها هستید و این‌ها امام‌تان هستند و دنبال این‌ها راه افتادید آن عمل حق است. هرجا خلاف این‌هاست و پشت به اینهاست آن باطل است. چرا؟ برای این که از آن‌ها جز حق سر نمی‌زند و جز با باطل درنمی‌افتند. و در رأس همه پیامبر اکرم(ص) است. صادر اول و فیض اول الهی است که واسطه برای نزول برکات خدا به عالم طبیعت می‌شود و به این عالمی که ما داریم می‌بینیم. حالا می‌فهمیم که اگر گفتند اهل بیت(ع)، پیامبر(ص) واسطه رزق الهی هستند خداوند به واسطه آن‌ها به ما رزق می‌دهد، خداوند به واسطه آن‌ها رحم می‌کند و... زمین نمی‌تواند خالی از حجت خدا باشد. حتماً باید حجت‌الله در زمین باید باشد اگر حجت خدا در زمین نباشد این زمین منهدم و متلاشی می‌شود حالا معنی آن را درست می‌فهمیم که این‌ها نه خیالات است نه تعصب است نه باید تفسیر مشرکانه بشود. نه باید خودمان آن‌ها را مشرکانه بپذیریم و بفهمیم. همه این‌ها تفسیر و تبیین توحیدی دارد و قرآن صریح این‌ها را می‌گوید. در واقع برای این که دارد می‌فرماید در فیض ظاهری خداوند که به همین وجود عنصری او می‌رسد باز آن‌جا هم حقیقت اوست و باطن اوست که واسطه است. یعنی باطن آن بر ظاهر خودش جلوه می‌کند. یعنی فیض خداوند از طریق باطن خلیفه‌الله به فرشتگان می‌رسد. از طریق فرشتگان به همه می‌رسد از جمله به آن وجود عنصری و زمینی همان پیامبر و امام. بنابراین مقام معنوی خلیفه‌الله که تعیّن اول است و تجلّی اصلی و اول است فرشته‌ها آن‌جا واسط فیض نیستند آن‌جا فرشته‌ها آگاهی برای آن انسان نمی‌آورند انسان واسطه فیض است و انسان معلم فرشته می‌شود همین که در این آیه شریفه ذکر می‌شود. آن وقت خلافت به اندازه کل انسان‌هاست.

ببینید رسالت و نبوت یا امامت دایره‌اش به اندازه کل آدمها نیست یک عده خاصی از انسان‌ها هستند که نبیّ می‌شوند. یک عده خاصتری هستند که بین انبیاء رسول می‌شوند. باز رسولان یک عده‌ای خاص‌شان علاوه بر این که نبیّ و رسول هستند امام هم می‌شوند. امام یعنی رهبری کنند و جامعه را بسازند. این شامل همه ماها و همه بشر نیست اما این خلافت که معادل عمومی آن که می‌گوییم همان انسانیت است این گستره‌اش به وسعت انسانیت است این خلافت یعنی حیات طیبه و حیات الهی و حیات حقیقی. زندگی متألّهانه و رو به حق. بنابراین وقتی که زندگی حضرت آدم(ع) ذکر شده است می‌گویند به این دلایل. این قضیه شخصیه یا گزارش راجع به یک شخص خاص نیست. این یک. دوم) این داستان خیالی و مجازی نیست کاملاً حقیقی و واقعی است. اما 1) نوعی است نه شخصی. یعنی مخصوص حضرت آدم(ع) نیست شامل همه ما می‌شود هرکس انسان آفریده شدهاست. 2) درست است که نمادین و اسطوره نیست واقعیت انسان کامل است اما اشکالی ندارد که در یک مواردی به زبان نمادین بیان شده باشد چرا؟ چون بعضی از تعابیری که به کار رفته در مورد موجودات مادی و جسمانی صدق می‌کند. یا اگر شامل موجود مادی و غیر مادی هم هست ما باید بُعد و صفات مادی را تجرید کنیم و جدا کنیم و آن بُعد مادی‌اش بماند. به این معناست. و الا نه به این معنا که مثلاً خدا به کوه و زمین حرف زده! مثلاً فرشته‌ها به خدا و انسان سجده کردند! مثلاً حقایقی به اسم فرشته‌ها هستند! نه، هیچ کدام اینها مثلاً نیست. همه این‌ها واقعاً هستند. اما تمثیل در تبیین بحث دیگری است. این‌ها اسطوره نیست. مثلاً روایت است که نقل شده حضرت امیر(ع) فرمودند من بنده خدا هستم و برادر رسول‌الله(ص) و اولین کسی که به پیامبر اکرم(ص) ایمان آورد و او را تصدیق کرد من بودم. این را تا این‌جا می‌توانیم بفهمیم. بعد یک مرتبه در ادامه روایت هست که حضرت امیر(ع) می‌فرماید می‌دانید من چه زمانی پیامبر(ص) را تصدیق کردم؟ ما به خودمان می‌گوییم آن زمانی که ایشان آمدند اعلام رسالت کردند که به من وحی شده شما اولین کسی بودید که به ایشان ایمان آوردید. منظورتان تاریخ بعثت است. ایشان می‌فرمایند نه. می‌دانید من چه به زمانی به ایشان ایمان آوردم و پیامبر(ص) را تصدیق کردم؟ در حالی که هنوز آدم به طور کامل خلق نشده بود. بین روح و جسد بود. «صدقته و آدم بین روح و الجسد» من تصدیق کردم پیامبر اکرم(ص) انسان کامل را و پیام خداوند را در حالی که آدم هنوز مجسم و مجسّد به این شکل خلق نشده بود. بین روح و جسد بود. یعنی چه؟ این‌ها خرافه نیست اینها مبالغه و غلوّ نیست اما باید درست فهمیده بشود. یعنی چه که علی(ع) می‌فرماید من قبل از این که خلقت پدرمان آدم(ع) کامل بشود من آن‌جا رسول اکرم(ص) را تصدیق کردم به این که ایشان و رسول و نبی‌الله و انسان کامل است. چرا؟ چون خود علی هم انسان کامل است. در برابر انسان کامل‌تر که پیامبر اکرم(ص) است و استاد اوست که فرمود من بنده‌ای از بندگان محمد هستم نه بنده به آن معنی که او را عبادت می‌کنم، علی(ع) انسان کاملی است که در برابر پیامبر اکرم(ص) که انسان کامل‌تری از خودش هست و قبل از تحقق آدم، هم او و هم این، هر دو، چون مدار انسانیت و مدار علم به اسماء خلافت است و آن تصدیق به خلافت در عالم قبل از عالم ماده اتفاق می‌افتد و این قبل، به معنای قبل زمانی نیست. حضرت امیر(ع) می‌گوید – انگار در واقع دارند این را می‌فرمایند – که من در رتبه وجودی قبل از این عالم، آن‌جا حتی قبل از آدم(ع) در مراتب خلافت خدا، پیامبر اکرم(ص) بود و من بودم و من آنجا ایشان را تصدیق کردم. و این‌ها هیچ کدام تشبیه و تمثیل و نمادین هم نیست. خلافت مدار انسانیت است. بنابراین این که می‌گویند انسان بماهو انسان، اومانیزم که مشرک، مفسد، فاسد، فاسق، ظالم، قاتل، همه انسان هستند فرقی نمی‌کند. انسان انسان است. همه انسان‌ها با هم مساوی هستند ابدا این‌طور نیست. به لحاظ ارزشی هیچ انسانی با هیچ انسانی مساوی نیست. یک عده انسا کامل هستند یک عده مثل ما انسان ناقص هستیم که می‌توانیم کامل‌تر بشویم و یک عده هم حیوان کامل هستند. ما انسان ناقص و حیوان ناقص هستیم یعنی این وسط داریم دست و پا می‌زنیم! خاکستری هستیم گاهی بالا می‌رویم گاهی پایین می‌آییم. قرآن می‌فرماید یک عده هم حیوان کامل هستند نه این که انسان ناقص هستند، حیوان کامل می‌شوند. از حیوان، حیوان‌تر می‌شوند. بنابراین هرگز انسان‌ها به لحاظ ارزش و انسانیت همه با هم مساوی نیستند. گرچه به لحاظ حقوق اجتماعی و مدنی و شهروندی مساوی باشند بله آن‌جا مساوی هستند. حالا این که در زبان فلسفه و عرفان از آن تعبیر می‌کنند به صادر اول، گاهی می‌گویند عقل اول، گاهی می‌گویند قلم، گاهی روح انسان کامل، گاهی تعبیر می‌شود به حقیقت محمدیه و از این قبیل که علیرغم تفاوت‌هایی که در حوزه مفهوم‌شناسی ممکن است داشته باشد همه به همین حقیقت می‌خواهند اشاره بکنند. حالا ممکن است گاهی سوء تفاهم بشود یا گاهی دیدگاه‌ها افراطی یا نادرست باشد و بتوان در آن اِشکال کرد اما اصل هدف، آن نقطه هدفی که مد نظر حکما و عرفای الهی است ادعایشان این است که ما می‌خواهیم همین را که قرآن کریم می‌فرماید را بگوییم. همین که در روایات اهل بیت است ما داریم همین را می‌گوییم. آن‌جایی که خلافت با عقل و قلم، با لوح محفوظ پیوند می‌خورد متصل و متحد می‌شود بر همه موجودات عالم تفوق و برتری پیدا می‌کند اشراف پیدا می‌کند هم آگاهی و هم ولایت تکوینی و قدرت تصرف پیدا می‌کند و قبل از آن برای روح انسان کامل یک حقیقتی را اثبات می‌کند و می‌فهماند و ثابت می‌کند که بر فرشتگان که مثلاً عقل محض باشند و قداست محض و تقدیس محض باشند این بر آن‌ها مقدس‌تر و مقدم می‌شود. آن وقت آن چیزی که قبل از تحقق ملائکه است این بُعد انسان کامل است. این مقدم بر ملائک و فرشتگان می‌شود آنجا خلق شد بلکه جعل شد. اما آنچه که بعد از تحقق ملائکه و فرشتگان محقق شده است این اصل آن حقیقت نیست این رقیق شده آن حقیقت است. می‌گویند به اصطلاح رقیقه آن حقیقه است. آن وقت شما می‌بینید توضیحاتی که می‌دهند یک مقدار روشن‌تر می‌شود. در روایتمی‌فرمایند از این عالم که می‌روید به شما می‌گویند که قرآن و آیات الهی را «إقراء و ارفع» بخوان برو بالا. خب حالا ما برداشتی که داریم این است که این‌جا آیات قرآن را هرکس بیشتر حفظ بکند آن‌جا می‌روند می‌گویند هرکس حافظ قرآن است آیات را از حفظ بگو ببینیم که حافظه‌ات چقدر کار کردی این‌ها را حفظ کردی بگو برو بالا و به مقامات بالا برس. خب این معنای ظاهری این روایات و این‌طور روایات است. ظواهر حجت هم هست نمی‌گوییم این‌ها نیست. حتماً کسی که زحمت می‌کشد و حافظ قرآن می‌شود به همان اندازه مشمول رحمت خداوند قرار می‌گیرد تا من که برای آن وقت نمی‌گذارم. حالا از ظواهر این روایات و عمل به این احکام و مستحبات به جای خود محفوظ و مقبول. اما اصل مسئله این نیست. اصل آن فراتر از این است. صحبت این است که این که «إقرا و اقرأ» نه آن إقرأ قرائت کن و ترقی کن، نه آن قرائت این قرائتی است که ما این‌جا داریم حفظ می‌کنیم و می‌خوانیم و به آن معنا ختم قرآن می‌کنیم و الفاظ را با صوت و لحن می‌خوانیم و جلو می‌رویم. آن ترقی رقاء و ارتقاء است به این معنی که ما این‌جا می‌گوییم مدال و جایزه. آن ارتفاع معنوی و حقیقی است. آن قرائت قرائت حقیقی و روحانی است. آن قرائت، ارتقاء یعنی مراتب هرچه بالاتر. آن قرائت هم تلفظ و ذاکر حافظه سلول‌های مغز و خاکستری نیست. حقیقت انسانیت من است. من چقدر با این حقایق مواجه شدم آشنا شدم و به همان اندازه چقدر ارتقاء پیدا می‌کنم. این‌طوری نیست که هرکس اینجا در این عالم آیه‌ای را حفظ است آن‌جا می‌تواند همین‌ها را بخواند ضمن این که خواندن در آن‌جا به این معنا نیست طور دیگری است. یا این روایتی که می‌فرماید: «کنت کنز مخفیا فعرفت عنه ...» حدیث قدسی است که من گنج مخفی بودم دوست داشتم شناخته شوم «فخلقت ...» آن وقت خلق را آفریدم تا شناخته شوم. یک وقت یک معنی سطحی نادرست از این کرده می‌شود که بله خدا مثل یک موجود زیبایی است می‌گوید من زیبا هستم دوست دارم من را ببیند که من زیبا هستم من را تحسین کنند من خوشم بیاید که من را دارند نگاه می‌کنند برای همین شماها را درست کردم که جلوی من بیفتید و من لذت ببرم! به من بگویید به‌به تسبیح و تقدیس کنید من خوشم بیاید! اصلاً این معنا از این آیات که شما را برای عبادت خودم آفریدم، این معانی، معانی نادرست است از آن‌طور معانی است که باید گفت سبحان‌الله!این‌ها شرک است. در این‌ها کفر و الحاد است.این‌ها پایین آوردن خداوند در حد آدم‌های متوسط حتی گاهی به پایین است. این‌ها را باید درست فهمید. آن‌جایی که نقل شده حدیث قدسی که من گنج مخفی بودم خواستم شناخته بشوم خلق را آفریدم و شما را آفریدم تا شناخته بشوم آن دارد همین معنی آیه قرآن را می‌گوید این را باید درست فهمید. در واقع دارد می‌فرماید هدف آفرینش شما و هستی معرفت الهیاست و معرفت خداست. هرچه بیشتر خدا را بشناسید و به او تقرّب پیدا کنید به هدف آفرینش خودتان نزدیک‌تر شدید آن وقت خلیفه خدا در این که به این هدف معرفتی ما برسیم سهمش چیست؟ او می‌داند. نبأ پیش اوست. خبر پیش اوست. نبی اوست. او را فرستادند و رسالت دادند. رسول اوست به او گفتند که واسطه بشود و این‌ها را به ما منتقل کند آن وقت ما باید این را بفهمیم و دنبال این‌ها حرکت کنیم. این‌ها یک حرف‌هایی است که نه اخباری شیعه درست می‌فهمد نه وهابی سنی. اصلاً درک و شعور و ظرفیت آن را دارد که بفهمد. هیچ کدام از این دوتا این را درست نمی‌فهمند. اشاره دارد به یک هدف معرفتی که هدف خلقت شما آگاهی از خداست. کمال شما در این است که چقدر خدا را می‌دانید و خدا را می‌بینید. چقدر خدا را مشاهده می‌کنید.

دوستان توجه دارند آنچه که ما به آن استناد می‌کنیم از این زاویه نیست که بخواهیم راجع به ابعاد مختلف قصه آغاز خلقت بحث کنیم. محور اساسی بحث ما ظرفیت‌شناسی انسان است و این که انسان چه موجود وسیع، متعالی، بزرگ و با ظرفیت استثنایی است و چرا انسان می‌تواند گل سرسبد خلقت و اشرف مخلوقات و موجودات و آیینه تمام نمای خداوند که کمال مطلق، جمال مطلق، علم مطلق، جلال مطلق، قدرت مطلق و رحمت مطلق هست باشد؟ یعنی ما اگر به شیطان، فرشته، بهشت اولیه، هبوط، وسوسه، درخت ممنوعه پرداختیم فقط از یک زاویه بود که انسان فی‌الجمله نه بالجمله و همه انسان‌ها، بلکه انسان فی‌الجمله و بویژه در قله انسان و انسانیت که انسان کامل است چنان شئونات و ارزش‌ها و احترام و حرمتی در قرآن دارد و از آن برخوردار است که در هیچ آیین و مکتب دینی و غیر دینی و ضد دینی، جدید و قدیم، شرق و غرب، این چنین ظرفیت‌هایی برای انسان اجمالاً دیده نشده است. البته این بدین معنی نیست که همه افراد انسانی و ما همه این ظرفیت‌ها را می‌شناسیم و درست فعال می‌کنیم و به این مقامات معنوی دست می‌یابیم و می‌شویم چکیده خلقت. اما بحث این است که ما همه می‌توانیم این باشیم یعنی هم امکان تکوینی و هم اجازه تشریعی بلکه مطالبه از سوی خداوند از ما شده است. تمام هدف ما اشاره به اهمیت انسان در قرآن است منتهی از نگاه توحیدی و الهی. نه از نگاه مادی، ماتریالیستی یا مشرکانه که می‌خواهند با نفی خداوند، با دور زدن خدا، حذف خدا به انسان جلال و جمال ببخشند که نمی‌شود یا بخواهند انسان را شریک خدا و در کنار او در عرض او مستقل از او به علاوه او قرار بدهند که این هم امکان ندارد. اما انسان در ذیل خداوند به عنوان خلیفه خدا مرکز همه هستی می‌شود و بزرگترین و عظیم‌ترین و مقدس‌ترین موجود عالم امکان می‌شود. قطب عالم امکان می‌شود و این خیلی مهم است. آنچه که در این جلسات تا امروز به آن پرداختیم همه‌اش در همین حول و حوش بود. در کنار خلافت به آیه امانت اشاره کردیم. در آیه خلافت در خطاب خداوند به فرشتگان است و امر به سجده. در آیه امانت خطاب خداوند به فرشته‌ها نیست. به موجودات همین عالم مُلک و طبیعت، زمین و آسمان و کوه است. فرمان نیست بلکه این امانت عرضه می‌شده است. انگار که پیشنهادی می‌شده است. هم آن‌جا موجودات ملکوتی عمق مسئله را درک نکردند اما سجده کردند به جز ابلیس. هم این‌جا موجودات طبیعی در این عالم فهمیدند و اعلام کردند و اعتراف کردند که قدرت حمل و تحمل این امانت را ندارد تن ندادند نه از سر نافرمانی بلکه از سر ناتوانی. این‌جا انسان این امانت را پذیرفت. جالب است این‌جا در آن آیه خلافت از کمالات انسان بحث شده است و این که فراتر از فرشتگان علم الاسماء، علم به حقایق عالم دارد. اما در آیه امانت به نقطه ضعف انسان دارد اشاره می‌کند و این خیلی مهم است که چرا؟ این‌جا می‌فرماید انسان امانت را قبول کرد در حالی که ظلوم و جهول است. خیلی نادان و خیلی حدنشناس است. با وجود این امانتی که هیچ کدام اینها قبول نکردند او قبول کرد. یعنی این‌جا حامل امانت را انسان به صفت جهول و ظلوم بودن آن می‌داند. پس این امانت چیست که پذیرفتن آن با نادانی بشر و ناتوانی او سازگار است؟ در حالی که آن خلافت چیز دیگری بود. بنابراین یک نظر دیگری که در پایان جلسه قبل عرض کردیم که بعضی‌ها می‌گویند این امانت شاید همان خلافت بوده، یک نظر دیگر این است که نه امانت آن خلافت نیست چون آن‌جا اثر خلافت چه بود؟ تعلیم اسماء الهی بود از خدا به انسان و بعد انباء این اسماء از انسان به فرشتگان به نیابت از خداوند بود. ولی در اینجا که عرض امانت است و پیشنهاد یک امانتی است این‌جا آن مسئله مطرح نیست و شکل دیگری دارد. در آیه امانت طبق این دیدگاه خیلی روشن نیست که چه چیزی دارد امانت داده می‌شود محور نیابت این‌جا چیست؟ چه چیزی است که این‌جا به انسان پیشنهاد و عرضه شده و انسان پذیرفته است؟ در چه چیزی دارد نائب و خلیفه می‌شود؟ این‌جا روشن نیست. دیدگاه‌های مختلف اینجا وجود دارد. یک بحث دیگر که آخر جلسه قبل به آن اشاره شد این است که این گزاره‌هایی که ظاهراً اخباری است و خداوند به کوه و آسمان و زمین در همین آیه امانت نقل می‌کند چنین گفت و آن‌ها چه گفتند این‌ها دقیقاً باید چگونه تفسیر بشود. خیلی از کسانی که در همین علوم حصولی و مفهومات و مفهوم‌شناسی محدود می‌مانند. معمولاً می‌گویند این‌ها صنایع ادبی است و این که آسمان‌ها و زمین و کوه اشفاق کردند، ابا کردند، ترسیدند و کم آوردند و تن به امانت ندادند و گفتند ما نمی‌توانیم گفتند این ما نمی‌توانیم زبان حال‌شان و وصف‌الحال زمین و آسمان است و الا زمین و کوه آسمان که حرف نمی‌زنند پس این حقیقی است. و این که می‌گویند «قالتا عطینا طاعین» زمین و آسمان‌ها گفتند که ما آمدیم نه این که ببینیم می‌آییم یا نه؟ بلکه آمدیم و طائعین آمدیم یعنی کاملاً با رغبت آمدیم نه با کراهت و اجبار. این را گفته‌اند زبان حال است یک «کأنّه» در تقدیر است گویی چنین گفتند یعنی این‌ها خطاب حقیقی نیست این‌ها زبان حال است اما علمایی که یک مقداری عمیق‌تر و فقیهانه‌تر و دقیق‌تر به علوم باطن آشنا هستند آن‌ها را هم می‌فهمند و محدود در علوم حصولی نیستند و به علم حضوری در مسائل می‌رسند می‌گویند نه ما هیچ دلیلی نداریم که از ظاهر این آیات دست برداریم و آن‌هایی که اهل کشف و شهود هستند این مسئله را خودشان شهود کردند درک کردند یعنی آن‌ها این صدا را شنیدند دیدند می‌شنوند که جمادات و اشیاء دارند با خداوند حرف می‌زنند. قرآن می‌فرماید: «إن من شیء» هیچ شیئی نیست الا این که دارد برای خدا تسبیح می‌کند و تسبیح می‌گوید و در حرکت شناور به سوی خداوند است و این تسبیح کردن و تسبیح گفتن بدون شعور و عقل معنی ندارد بنابراین همین ظاهر آیات کاملاً درست است و دلیلی نداریم دست از این ظاهر برداریم و این‌ها قابل کشف هستند. ما از بین بعضی از علمای اهل معنا و اهل سلوک خودمان و دیگران داریم که می‌گوید فلان‌جا می‌رفتم صدای لااله‌الاالله درختان را می‌شنیدم. حالا ممکن است کسی بگوید که این‌ها مثلاً این‌طوری است! تشبیه شاعرانه است یا توهم است و... نخیر واقعاً همین‌طور است. من و شما نمی‌شنویم. آن‌ها گوش باطن‌شان باز شده می‌شنوند من و شما باطن همدیگر را نمی‌بینیم آن‌ها که چشم باطن‌شان باز است باطن من و شما را می‌بینند لازم نیست به آن‌ها چیزی بگویی او می‌فهمد که چه کسی هستی و چه هستی؟ چه بودی و کجا خواهی رفت؟ در قرآن این مسئله هست، در روایات این مسئله هست. این که خود روایات صریح و مکرر یک جاهایی مسئله آگاهی، عمل و عکس‌العمل، عبادت، نیایش، سؤال و جواب را نه فقط به حیوان و گیاه و جمادات و اشیاء نسبت می‌دهد خب یکی‌اش همین است. یک جا خواندم مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی یا اخوی ایشان سیدمحمدحسن از یکی از این دوتا خواندم الآن یادم نیست که یکی از شاگردانش از ایشان پرسیده بود که این تسبیح اشیاء و جمادات و همه عالم در تسبیح خدا هستند این یعنی چه؟ این مجازگویی و کنایه است یا واقعاً هست؟ گفته بود نه واقعاً هست. گفته بود من شب‌ها گاهی از صدای لااله‌الاالله و تسبیح این گل‌ها و درخت‌های توی حیاط و کوچه بیدار می‌شوم. در حالی که این صدا را من و شما نمی‌شنویم. گوش‌مان را به درخت هم بچسبانیم نمی‌شنویم. این بدن ما در حال تسبیح الی‌الله و لله است بدون توجه و اراده و اجازه و اطلاع ما. خب این نکته مهمی است که بنابراین با نظر دقّی معانی کنایی هم نیستند می‌شود اثبات شود که همه اشیاء، زمین، کوه، آسمان‌ها، همه چیز، آب، درخت، خاک چه رسد به گیاهان و حیوانات، همه این‌ها شعور دارند، ادراک دارند و حبّ‌الله بر این‌ها حاکم است حب به کمال مطلق و هم در بعضی از مباحث حکماء این‌ها را برهانی کردند و در حوزه مباحث عرفان نظری هم راجع به آن بحث کردند که می‌گویند این‌ها را تفسیر از جمله همین آیات است.

نکته دیگر این که ما چه آموختیم و مرور کردیم؟ البته در مورد انسان کامل بحث می‌شود و انسان است. حوزه خلافت و ولایت انسان کامل چیست و کجاست؟ انسان یک چنین قدرت و ظرفیتی دارد که حقیقتی جامع و واجد همه مراتب است در انسان می‌تواند محقق بشود و انسان را محقق کند و آن مظهر خدایی بشود که در هستی نامحدود است و در کمالات نامحدود است. آن وقت سؤال می‌شود که پس چرا وقتی این خلیفه اوست محدود در زمین و آسمان باشد؟ چرا فقط خلیفه‌ای در زمین باشد؟ این‌طور نیست که انسان فقط خلیفه خدا در زمین است؟ زمین محل تولد و رشد و نمو جسم انسان است نه حقیقت انسان. محدوده انسان و انسانیت نیست. باز این نکته مهمی از همین آیه است که حوزه و حریم انسانیت انسان و سیطره و قدرت او محدود نه تنها در کره زمین نیست همین‌جا که داریم زندگی می‌کنیم شهر خودش و منطقه خودش، بلکه در کل عالم طبیعت هم محدود نیست. ببینید الآن من و شما خلیفه خدا در بدن خودمان هستیم. یعنی الآن من که دارم انگشتم را تکان می‌دهم در واقع به اذن الله است. هر کاری که می‌کنیم. خون در رگ‌های من دارد حرکت می‌کند بدون اجازه من. از من که اجازه نمی‌گیرد. به فرمان خداوند این بدن دارد کار می‌کند. این بدن در اختیار من قرار گرفته است. امانت‌الله است، من خلافت پیدا کردم، همه آدم‌ها خوب، بد، همه ما خلیفه‌الله هستیم که در حوزه بدن خودمان کنترل این به ما داده شده و ما این را به کار می‌بندیم و از آن استفاده می‌کنیم. تا این حدش که همه خلیفه هستند. بعد انسان این ظرفیت را دارد که یک مقدار قوی‌تر بشود و بالاتر برود خلیفه خدا در محیط خودش می‌شود. بر نفوس دیگران هم مسلط می‌شود و آن‌ها را اداره می‌کند و تصرف می‌کند. یک کمی قوی‌تر می‌شود و دایره این خلافت و ولایت تکوینی بیشتر می‌شود می‌بینیم مردم یک شهر را، قوی‌تر می‌شود یک کشور را، یک مرتبه می‌بینیم یک کسی میلیون‌ها نفر را همانطور که ما بر بدن خودمان مسلط هستیم او بر آن‌ها مسلط می‌شود نه تسلط به زور، تسلط با قهر و زر و این چیزها. نه، تسلط حقیقی به این معنا که آن‌ها آگاهانه و با اراده خودشان در طول آگاهی و اراده این قرار می‌گیرند. حالا اگر او در مسیر شیطان است این خلافت و ولایت شیطانی می‌شود و حزب‌الشیطان. اگر در مسیر الله است و الهی می‌شود و این‌ها خلیفه‌الله می‌شوند با حفظ مراتب مختلف. یک وقت یک کسی ولایت تکوینی بر کل زمین پیدا می‌کند یعنی به اذن‌الله اراده می‌کند طوفان می‌شود، آب خشک می‌شود، مایع گاز می‌شود، گاز جامد می‌شود، جماد حیوان می‌شود، حیوان جماد می‌شود شیء گیاه می‌شود این کارها را می‌تواند بکند توضیح آن را هم دادیم که چرا؟ یعنی با چه توضیح و استدلالی است؟ اما این‌جا از این آیه این‌طوری می‌شود فهمید که انسان خلیفه‌الله است گرچه خود انسان بُعد مادی و طبیعی‌اش در زمین است همین‌جاست اما دایره خلافت انسان محدود به این‌جا نیست. این در زمین خلیفه شد اما فقط خلیفه در زمین نیست بلکه خلیفه در منظومه موجودات طبیعی و مادی هم فقط نیست خلیفه در عالم امکان است یعنی چون حتی موجودات ملکوتی و فرشتگان هم در برابر آن سجده کنند این معنایش این است که به چه کسی سجده کردی؟ اگر معنی‌اش این است که موجود فقط خلیفه خدا داشته باشد و فقط در کره زمین بین اسب و ماهی و دار و درخت، این رئیس‌شان باشد همین مقدار! ای که سجده ندارد آن هم فرشتگان عوالم بالا و ملکوت بیایند جلوی آن سجده کنند که چی؟ که تو ولایت بر اسب و ماهی و درخت کاج و دریا ولایت داری و می‌توانی مسلط بشوی! چرا آن‌ها باید در برابر یک چنین موجودی به این دلیل سجده کنند؟ بنابراین مصداق خلیفه که مکرر این‌جا توضیح دادیم که چرا انسان کامل است و این که اصل ریشه آن خلافت حقیقت معنوی است که بین همه مراتب جامع همه مراتب است و این انسان مظهر آن خدایی شده که بی‌نهایت است پس آن وقت چرا حوزه خلافت این انسان فقط به زمین و به عالم ماده محدود باشد؟ این خلیفه بی‌نهایت است خلافت آن هم بی‌نهایت است. پس انسان می‌تواند دایره علم و عمل و تصرف آن بی‌نهایت باشد با همین شرطی که عرض شد بله زمین مسکن جسم انسان است بدن انسان این‌جا در کره زمین است و بعد هم زیر خاک می‌رود. این مقر وجود مادی ما «فی‌الارض» است این نقطه آغاز و سکوی پرش است از این‌جا حرکت شروع می‌شود و اصطلاحاً این را می‌گویند مبدأ قوس صعود است یعنی مبدأ تکاملی انسان بله از عالم زمین و ماده شروع می‌شود اما خلافت انسان قلمروی خلافت او و موطن ظهور انسان که مظهر خداوند می‌شود اصلاً نه زمین است نه عالم ماده است بله کارهایی که به اراده خداوند است و در زمین باید انجام بشود انسان انجام می‌دهد یعنی خلیفه خدا خودش فی‌الارض است اما خلافت او محدود به ارض نیست گرچه فی‌الارض هم خلیفه هست اما این فی‌الارض را می‌گویند قید خلافت نیست قید مجعول نیست قید جعل است. یعنی این‌جا خلیفه شد نه این که فقط در این‌جا خلیفه شد چون یعنی چه؟ اگر فقط خلیفه خدا در زمین است چرا فرشتگان آسمان‌ها و آن موجودات علیین و عوالم بالا در برابر آن باید سجده بکنند؟ اگر خلیفه خدا فقط در زمین است خب فرشتگان هم خلیفه خدا در آسمان‌ها و عوالم دیگر هستند. چرا آن‌ها باید به این سجده کنند؟ آن‌ها که خیلی مقام‌شان بالاتر خواهد بود. ضمن این که اگر انسان فقط خلیفه خدا بر زمین باشد معنی‌اش این است که به کل نظام هستی و آفرینش آگاهی ندارد آن وقت این علم به کل اسماء چه می‌شود؟ فرمود علم به همه حقایق و اسماء عالم نه فقط به اسماء مادی و به زمین و کره زمین و عالم ماده. و این خلیفه‌الله را می‌گویند مثل همان شجره طوبی است که قرآن کریم اشاره می‌فرماید که «اصلها ثابت و فرعها فی السماء» ریشه‌اش ثابت است و شاخه‌های آن در آسمان‌هاست. برکات وجودی انسان هم در زمین و هم در آسمان‌ها، هم در عالم ماده و هم در عوالم ملکوتی استفاده می‌شود انسان یک چنین موجود عظیم نورانی است و فرشته‌ها هم از میوه این درخت که علم به اسماء است علم به انسان است استفاده کرده‌اند و می‌کنند تا کمال فرشته این است که در برابر این معلم خود که انسان است خضوع کند و برای خدا سجده کند. خضوع در برابر میوه این درختی که این‌جا ریشه‌اش ثابت است و شاخه‌هایش و برگ‌ها و میوه‌هایش در همه عوالم، ملک و ملکوت است. ببینید انسان چه موجود عظیمی است؟ منبع نور است،‌ منبع همه چیز به اذن خداوند است. خلیفه‌الله یک حقیقتی است و البته در یک بدنی یک وجود عنصری این‌جا در زمین یک چند ده سالی بین ما هست و ما هستیم. بدن او را قرآن اشاره می‌کند بُعد جسمانی و طبیعی او، می‌فرماید ما این‌ها را جسد قرار دادیم این‌جا هرکس در عالم طبیعی است، طبیعی است که جسد دارد بدن دارد، «ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدینَ» (انبیاء/ 8)؛ ما این‌ها را جسدی قرار ندادیم که ظاهراً بین شما باشند اما بدن‌شان احتیاجی به غذا نداشته باشد و بین شما از اساس، دو سنخ باشد. نه. این‌ها هم از همین زمین و از همین طبیعت که شما تغذیه می‌کنید تغذیه می‌کنند اما حقیقت این‌ها این‌جا نیست آن حقیقت یک تغذیه دیگری دارد خلیفه‌الله تغذیه بدنی‌اش مثل تعذیه بدن ما از همین زمین و طبیعت است اما تغذیه خود او تغذیه معنوی و معرفتی او، تغذیه علمی و عملی خلیفه‌الله از همان علم‌الاسماء و تعلیم اسماء است. غذای فرشته می‌گویند نور است. غذای مقام نیابت الهی مقام معنوی انسان نور و آگاهی است. ارتقاء به عوالم بالا و ملکوت است و اشاره کردند به این تعبیری که جناب محمد حنفیه در مورد اخوی خود حضرت سیدالشهداء(ع) دارند که تعبیر زیبایی است نشان می‌دهد معنی این انسان کامل و خلیفه‌الله چیست و بعضی از حرف‌هایی که ما نمی‌فهمیم و با خودمان قیاس می‌کنیم و بعد می‌گوییم معلوم نیست این‌ها چیست یا خرافه است یا جعلی است نه، نه خرافه است نه جعلی است ولی نباید مشرکانه و نادرست فهمیده بشود باید درست بفهمیم. ایشان سیدالشهداء(ع) را وصف می‌کنند که چه بود که انسان کامل است. می‌گوید که «کان فقیها ان یخلق» حسین قبل از این که خلق بشود فقیه بود این حرف یعنی چه؟ یعنی هنوز آفریده نشده فقیه بود وقتی آفریده نشده راجع به چه کسی داری صحبت می‌کنی فقه چیست و فقیه کیست؟ خب این معنی‌ای قبل از این که این بُعد مادی و جسمانی ایشان در این عالم طبیعت متولد بشوند و در عوالم قبل و در آن عالم معنا حسین فقیه بود. محمد حنفیه می‌گوید برادر ما حسین(ع) قبل از این که خلق بشود یعنی به این دنیا نیامده، مکتب نرفته، استاد ندیده فقیه بود. فقه یعنی دانستن اسرار عالم نه این فقه اصطلاحی که ما می‌گوییم. علوم الهی را می‌دانست از کسی نیاموخته، و به صد مدرس آموزش داده و می‌دهد. با خودش این علم را از آن عالم و از مراتب عالم می‌آورند و با خودشان این علم را در این عالم می‌آورند حسین قبل از این که به دنیا بیاید فقیه بود یعنی علم به اسماء داشت خلیفه‌الله بود با خودش این‌ها را این‌جا آورد این علم لدنی که می‌گویند دستِ‌کم در این نوع از دانستنی‌ها پیامبران معصومین و اهل بیت علم لدنی دارند احتیاج به معلم ندارند یعنی اسرار الهی و علوم الهی را با خودش آورده است این‌ها تجربی و اکتسابی و آموزشی نیست این‌ها را در دانشگاه و حوزه یاد نمی‌گیرند. ایشان می‌گوید برادرم حسین – این خیلی مهم و عجیب است - «قَرَأَ الْوَحْیَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِق ...» (نجم/ 1)؛ قبل از این که مثل یک کودک به زبان بیاید و بتواند حرف زدن یاد بگیرد وحی را قرائت کرد. این که راجع به امام زمان(عج) است که ایشان به محض تولد قرآن خواند. ما هرچه فکر می‌کنیم یعنی چه؟ فکر می‌کنیم قرآن خواند یعنی آموزش دادند که قوانین صرف و نحو این است و با قرائت این‌طوری شروع کند. قرآن راجع به حضرت عیسی می‌گوید که ایشان در گهواره بود و حرف زد و گفت خداوند به من کتاب داد و کتاب آموخت. چه زمانی؟ کجا؟ کدام کتاب؟ شما مگر فرصت کردی که کتاب بخوانی؟ شما که تازه به دنیا آمدی؟ آن کتاب این کتاب نیست. ایشان می‌گوید حسین(ع) قبل از این که خلق بشود و به دنیا بیاید در عوالم ملکوت فقیه بود. آن علم الهی را آن‌جا آموخت و با خودش آورد «و قرأ الوحی قبل ان نطق» قبل از این که به نطق بیاید و مثل کودکان دیگر وقت آن برسد که صحبت بکند خواند. کدام وحی؟ او که هنوز به مقام لفظ تنزل نکرده، همانطور که عیسی(ع) قبل از سن تکلّم در گهواره به دنیا آمده است می‌گوید من کتاب دارم شما هنوز مکتب نرفتی چگونه کتاب دارید؟ هنوز نمی‌شود با شما حرف زد شما هنوز کلمات را نیاموختی، بخواهند با شما حرف معمولی بزنند هنوز این الفاظ را نیاموختی. راجع به چه چیزی داری صحبت می‌کنی؟ این همان علم به اسماء الهی است که خلفای خداوند انسان‌های کامل، مظهر آن‌ها می‌شوند حتی قبل از ورود به عالم طبیعت، در پرتو آن علم به اسماء که در این آیه به آن اشاره شد در هر چیزی همه چیز را می‌بینند. در هر جلالی جمال خدا، در جمال جلال خدا را می‌بینند در قهر خدا مهر او را می‌بینند. در هیچ شرایطی جز خدا و آثار خدا جز صفات خدا و افعال خدا از آن‌ها نه ظهور می‌کند نه سر می‌زند. این ظرفیت مثبت انسانی که تا کجاست. حالا در قطب مخالف،‌ ظرفیت منفی در انسان، انسان یک موجود دوسویه و دوگانه است. آن بُعد دوم و خطرناک انسان که چنان می‌تواند تبدیل شود به وحشی‌ترین و خطرناک‌ترین جانور در این عالم، آن وقتی که خلیفه می‌شود. فطرت ما انسان‌ها ما را به سمت خلافت خدا سوق می‌دهد و میراند. اما یک بُعد غریزی و طبیعت داریم که این اصالت حس و تجربه است. و خیلی تن‌پرور و خودخواه هستیم. از این جهت بُعد دوم ما دائم می‌خواهد راحت باشد خوش بگذراند ما می‌خواهیم خوب بخوابیم، خوب بخوریم، لذت ببریم، هر کاری دلمان بخواهد بکنیم و نفس‌مان را ارضاع کنیم. این آن بُعدی است که ما را به سمت خلافت شیطان می‌برد و از خلافت خدا دور می‌کند. بنابراین همه ما یک موجود دوبُعدی هستیم از یک طرف وحی و عقل دارد ما را به حق و صدق و تکامل دعوت می‌کند و به سمت خلافت خدا. از آن طرف ضعف و جهل و ظلمی که به خودمان می‌کنیم و اغوای ابلیس ما را می‌برد و دعوت می‌کند به سمت باطل، کذب، دروغ، پوچ. زشتی. می‌خواهد خلیفه شیطان بشویم. پس هم تاریخ بشر و هم امروز جوامع بشری و حتی در درون ساحت تک تک ما حزب‌الله و حزب‌الشیطان در درون ما و بیرون همه جا با هم در حال مصاف هستند.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha